«نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت»
نظریۀ انتقادیِ مکتب فرانکفورت
نظریۀ انتقادی بهمعنای خاص (فرانکفورتی)، یکی از نظریههای انتقادی در معنای عام[1] (دربرگیرندۀ فمینیزم، پساساختارگرایی و پستمدرنیزم) است؛ و ریشه در مکتب فرانکفورت[2] (یعنی آرای هورکهایمر[3]، آدورنو[4]، مارکوزه[5]، اشلی[6]، هافمن[7]، کاکس[8] و در سالهای کنونی نیز آرای هابرماس[9]) دارد. هدف این مکتب، نقد (و نفی) اصول و مبانی مدرنیته است تا به تکمیل آن کمک کند. پس با نظریۀ پستمدرنیزم (فرانوگرایی) تفاوت دارد.
با باور هورکهایمر، ← ماهیت «علوم اجتماعی» از «علوم طبیعی» متفاوت است. در علوم طبیعی، تبیین اشیا آنگونه که در واقعیت بیرون وجود دارند را داریم، اما در علوم اجتماعی، واقعیت اجتماعیِ مستقل از انسان وجود ندارد و بصورت اجتماعی ساخته میشوند ⇐ پس رابطۀ تنگاتنگی میان «دانش» و «قدرت» وجود دارد.
جهانِ (واقعیت اجتماعی/عین👀) مستقل از انسان (نظریهپرداز) وجود ندارد.
دستهبندی نظریههای روابط بینالملل از دیدگاه فرانکفورتیها:
○ به باور هورکهایمر، دو گونه نظریه داریم:
۱) نظریۀ سنتیِ رایج (کشف و تبیین جهان و واقعیتهای عینی مستقل از نظریهپرداز)،
۲) و نظریۀ انتقادی (نقد و تغییر جهان روابط بینالملل).
○ رابرت کاکس نیز (برپایۀ دو دستهبندیِ هورکهایمر) نظریههای روابط بینالملل را دو دسته میداند:
۱) نظریههای مشکلگشا[10]:
همان نظریههای سنتی (در چارچوب سنتگرایی و رفتارگرایی) هستند؛ مانند نظریههای خِرَدگرا، یعنی نورئالیزم و نولیبرالیزم که جهان روابط بینالملل را مستقل از نظریهپرداز میدانند، که نظریه باید به تبیین قواعد و الگوهای رفتاری حاکم بر آن بپردازد ⇐ در نتیجه، نظریههای خردگرا، محافظهکارند، یعنی به حفظ وضع موجود و نظم بینالملل کمک میکنند. یعنی شناسایی مشکلات بینالمللی و رفع و حل آن » تا نظم موجود برهم نخورد.
۲) نظریههای انتقادی[11]:
برعکس نظریههای مشکلگشا، واقعیتها (جهان روابط بینالملل) بصورت اجتماعی (بیناذهنی) ساخته میشوند (محصول بافتارها و شرایط خاص تاریخی و اجتماعی هستند). ⇐ پس جهان روابط بینالملل (یعنی نظم جهانی)، ثابت نیست بلکه قابل تغییر است؛ + همچنین، نظریۀ روابط بینالملل، مستقل از نظریهپرداز (یعنی عاری از ارزش) وجود ندارد (یعنی نظریۀ بیطرف و مستقل از دیدگاه نظریهپرداز نداریم).
پس نظریۀ انتقادی، سه هدف و رسالت دارد:
➊ برمَلا ساختن ماهیتِ نابرابر روابط بینالملل (نظم ناشی از ساختارهای سلطه و سرکوب)،
➋ تغییر نظم ناعادلانۀ مستقر بینالمللی (پس وظیفۀ نظریهپرداز، افزون بر تبیین نظم بینالمللیِ مستقر + و نمایش چگونگی تغییر روابط نابرابر ساختارهای سلطه+و برقراری نظم عادلانه است.)
➌ رسالت نهاییِ نظریۀ انتقادی نیز ← تأمین و تضمین «رهایی»[12] انسان است. (تأکیدِ شاخۀ هابرماسی).
انگارههای نظریۀ انتقادی فرانکفورتی روابط بینالملل:
① باور به تکثرگراییِ معرفتی و روشی در روابط بینالملل: علم تجربی و اثباتی ⇒ ناشی از علاقۀ فنّی انسان است ↔ اما علم تأویلی و هرمنوتیکی ⇒ برخاسته از علاقۀ عملی یا تفاهمی انسان است. (پس علم و معرفت انتقادی ⇒ محصول علاقۀ رهابخشی انسان است.)
② باور به شالودهگراییِ حداقلی: از یکسو، پذیرش ماهیت اجتماعیِ دانش (ارتباط ناگسستنی میان دانش و قدرت) و از سوی دیگر، برای تمایز ادعاهای دانش معتبر از نامعتبر، وجود برخی از ملاکهای حقیقت اجتنابناپذیر است.
③ دانش ⇏ با مطالعۀ بیطرفانۀ واقعیت حاصل نمیشود ↔ بلکه دانش و نظریه ⇒ انعکاسِ اهداف و منافع خاص پیشینی است : یعنی بصورت اجتماعی برساخته میشود. (پس ⇐ نظریه و دانشِ خنثی یا بیطرف نداریم.)
④ مهمترین کارگزاران پروژۀ رهاییبخشی ← شهروندانی هستند که باورهای مشترک آنها بیشتر در چارچوب شبکهای از بازیگران غیردولتی شکل میگیرد. اینان میتوانند در قالب اجتماع جهانی تشکّل یابند. (انسانها میتوانند با توجه به علایق رهاییبخش خود، با تأمل در نظم موجود بینالمللی، ساختارهای سلطه و سرکوب را شناسایی، برملا و ملغی سازند.)
[1] . Critical theory of international relations
[2] . Frankfurt School
[3] . Max Horkheimer
[4] . Theodor Adorno
[5] . Herbert Marcuse
[6] . Richard K. Ashley
[7] . Mark Hoffman
[8] . Robert W. Cox
[9] . Jürgen Habermas
[10] . Problemsolving theories
[11] . Critical theories
[12] . Emancipation
بخش : سایر دروس ◄
برچسب : اصول-و-مبانی-روابط-بین-الملل , درس-اصول-روابط-بین-الملل , روابط-بین-الملل , مکتب فرانکفورت , نظریه انتقادی , نظریه-روابط-بین-الملل , نظریه-های-روابط-بین-الملل , کلاسهای-دکتر-روح-الله-تقی-نژاد ,