www.intRel.Politics.Blog

«چیستی قدرت»

در این درس‌نامه، دربارۀ چیستی قدرت و سه انتخاب دولتها در رابطه با قدرت در روابط بین‌الملل سخن خواهیم گفت.

 چیستیِ قدرت 

برای نخستین‌بار «هابز[1]» و «ماکیاولی[2]» دربارۀ قدرت نظریه‌پردازی کرده‌اند‌.

هابز ← که خادم دولت بود و برای نخستین‌بار به تئوریزه کردن مفهوم قدرت پرداخت، بهمراه جانشینانش در مورد قدرت مدام قانون می‌سازند.

و ماکیاولی ← که بجای خدمت به تثبیت قدرت، بهمراه پیروانش به تفسیر آنچه قدرت انجام می‌دهد می‌پردازند (تمایز مقنن و مفسر).

در واقع، علیرغم اینکه ماکیاولی را که یکصد سال پیش از هابز دست به قلم برد، می‌توان حتی پیش از آغاز دورۀ مدرن، یک نظریه‌پرداز پسا مدرن خواند.

 

مارکس[3] ← قدرت را تافته‌ای یک‌سویه که از روابط تولیدی که شکل‌دهندۀ ساختارها و فرم‌های اجتماعی است تعریف می‌کند. (پس قدرت از نظر او آموزه‌ای ساختاری است.)

 

برتراند راسل[4] ← نیز قدرت را بر عنصر «نیت» یا «اراده» استوار می‌سازد؛ یعنی (الف) زمانی که «بتواند» آثار بیشتری از آنچه (ب) کسب کرده است را «حاصل نماید» دارای قدرت بیشتری است. (تعریف قدرت با عنصر نیت)

 

ماکس وبر[5] ← نیز قدرت را از رهگذر همنشینی آن با «نیت و اراده» تعریف می‌کند. از دید او قدرت یعنی احتمال اینکه بازیگری در موقعیتی قرار گیرد که ارادۀ خود را علیرغم هر مقاومتی اعمال کند. (مجال و امکان اعمال ارادۀ یک بازیگر حتی در برابر مقاومت بازیگر دیگر.)

 

تالکوت پارسونز[6] و آنتونی گیدنز[7] ← اما قدرت را به مثابه یک ظرفیت و استعداد تعریف می‌کنند. به باور آنها قدرت، ظرفیت یک بازیگر در تأمین و حفظ یک چیز است.

 

نیکوس پولانتزاس[8] ← از منظر یک مارکسیست ساختارگرا، قدرت را تنها در مدار روابط اقتصادی و طبقاتی دارای معنا می‌داند. او قدرت را به توانایی یک طبقه برای تحقق منافع عینی خود در مقابل (و زیان) طبقات دیگر تعریف می‌کند.

 

قدرت در برداشت اثبات‌گرایانه، چیزی است که مستقیماً قابل مشاهده و اندازه‌گیری باشد.

 

مفهوم قدرت بخاطر ذات جدال‌برانگیزی که دارد، هیچ ارتباطی را میان آنچه قدرت‌آفرین است و آنچه قدرت پدیدآورنده‌اش است وجود ندارد. بعبارتی؛ دال قدرت به مدلول خاص و ثابتی رجوع نمی‌دهد و هر گونه رابطه‌ای میان دال و مدلول، قراردادی است یعنی قدرت، مصداق‌های خود را از درون گفتمان‌های گوناگون می‌یابد.

 

گفتمان هرمنوتیکی از قدرت: از آنجا که هرمنوتیک، مطالعۀ معنی است، مدل هرمنوتیکی قدرت بر آن است که قدرت از رهگذر اجماع معانیِ تجمع‌های اجتماعی مشخص، جامۀ هستی بر تن کرده است.

 

از نظر هانس مورگنتاو[9] ← قدرتِ سیاسی، رابطه‌ای روانی میان کسانی است که قدرت را اعمال می‌کنند یا بر آنها اعمال می‌شود.

از نظر رئالیست‌هایی چون مورگنتاو، قدرت، هدف غایی سیاست است. یعنی انگیزۀ اصلی همۀ رفتارهای بشر است. در واقع؛ کسب، حفظ و افزایش قدرت، زیربنای همۀ فعالیتهای اجتماعی بشر و علت اصلی روابط میان کشورها است.

✸ از نظر مورگنتاو، موازنۀ قدرت، نظامی اقتدارمحور و دموکراتیک است.

 

والتز[10]، قدرتِ سیاسی را بر حسب «تأثیرگذاری» تعریف می‌کند. از دید او اگر عاملی بتواند بیش از آنکه می‌گیرد، بر دیگران تأثیر بگذارد، به همان اندازه قدرت دارد.

 

 سیاست قدرت: 

به باور هابز، انسان و اعمالش، ⇒ انعکاس و بازتاب دو عامل است:

الف) تعقل و استدلال: به‌منزلۀ ماشینی که وظیفه‌اش تحلیل و ترکیب عقایدی است که با حواس دریافت می‌شود.

ب) تمایلات و تنفرها: تلاش برای کسب قدرت و ترس از شکست، جنبه‌هایی از تمایلات و تنفرهای انسان‌ها است.

 

 دولت‌ها در چارچوب مقولۀ قدرت، سه انتخاب بیشتر ندارند: 

➊ حفظ وضع موجود: دولتی که هدف سیاست خارجی‌اش حفظ (نه تغییر توزیع) قدرت است، از سیاست حفظ وضع موجود (Status quo) پیروی می‌کند.

➋ تغییر وضع موجود: دولتی که سیاست خارجی آن در مسیر کسب قدرت بیشتر است، در پی حفظ وضع موجود نیست بلکه سیاستهای امپریالیستی را پیگیر می‌شود.

➌ سیاست پرستیژ و اعتبار: دولتی که سیاست خارجی خود را بر پایۀ نمایش قدرت استوار بداند، معمولاً برای حفظ یا افزایش قدرت خود، سیاست اعتبار را در پیش می‌گیرد.

 

 


[1] . Thomas Hobbes

[2] . Niccolò di Bernardo dei Machiavelli

[3] . Karl Heinrich Marx

[4] . Bertrand Russell

[5] . Maximilian Karl Emil Weber

[6] . Talcott Parsons

[7] . Anthony Giddens

[8] . Nicos Poulantzas

[9] . Hans Joachim Morgenthau

[10] . Kenneth Neal Waltz

 

 


برچسب : , , , , , ,
۱۸ ✏️