www.intRel.Politics.Blog

«نظریه لیبرالیسم در روابط بین الملل»

 نظریۀ لیبرالیزم 

 ریشه‌های لیبرالیزم 

اینکه در روابط بین‌الملل، نخست لیبرالیزم حاکم بود یا رئالیزم، دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. پس از دو دورۀ موازنۀ قوا (یکی از پیمان وستفالیا تا حملات ژاکوبن‌های انقلاب فرانسه و سپس ناپلئون؛ دیگری هم از کنگرۀ وین تا آغاز جنگ جهانی اول)، با آغاز جنگ بزرگ، و شکست رئالیزم، نظریۀ لیبرالیزم مطرح گردید چون دارای یک رویکرد ایده‌آلیستی بود. آنها در انتقاد به نظریۀ رئالیزم بر این باور بودند که رئالیزم نتوانسته صلح و امنیت را در عرصۀ بین‌الملل پدید آورد. برای همین سمت رویکرد آرمانگرایی رفتند، آرمانِ ایجاد سازمانهای بین‌المللی، سازمان ملل و حقوق بین‌الملل. در واقع؛ لیبرالیزم، (به‌همراه روشنگری و ویلسونیزم) یکی از ارکان سه‌گانۀ آرمان‌گرایی بشمار می‌رود.

 

نظریه‌پردازان سنتی یا فلاسفۀ پیشین هم دربارۀ اصول لیبرالیزم نظریه‌پردازی کرده بودند مانند جان لاک[1]، ژان ژاک روسو[2] و ایمانوئل کانت[3].

اما برخی (مانند آلفرد زیمرن[4])، نخستین نظریه‌پرداز لیبرالیزم در روابط بین‌الملل را ← ایمانوئل کانت می‌دانند،

اما برخی نیز ← توماس وودرو ویلسون[5] را مطرح می‌کنند (با طرح مسایلی چون حقوق بشر و امنیت بین‌الملل و آزادی کشتیرانی در دریاهای آزاد و تأسیس جامعۀ ملل و اینکه کشورها حق تعیین سرنوشت خودشان را دارا هستند) حال اینکه خود ویلسون و جانشینان وی، چقدر پای‌بند به این اصول بودند، جای بحث دارد!

نظریۀ حاکم بر روابط بین‌الملل امروز ← ویلسونیزم Wilsonism in both (ویلسونیزمی که از سخت‌افزارها برای اجرای اندیشۀ لیبرالیزم بهره می‌گیرد. مانند جنگ امریکا در عراق)

نظریه‌پردازان متأخر این مکتب نظری نیز کسانی چون برتراند راسل[6]، رابرت کئوهین[7]، جوزف نای[8] و... هستند.

 

لیبرالیزم پس از جنگ جهانی دوم ← به‌عنوان مهمترین چالشگر رئالیزم در روابط بین‌الملل درآمد (شاخه‌های مختلف لیبرالیزم، به همآوردی با گونه‌های مختلف رئالیزم پرداختند) و سه انگارۀ اصلیِ رئالیزم (قدرت‌محوری، دولت‌محوری و یکپارچه بودن دولت) را به چالش کشاند.

 

رهیافت‌های لیبرالیزم، ارزش زیادی برای آزادی (بویژه آزادی سیاسی) و تبادل آزادانۀ افکار و نیز نظام لیبرال دموکراسی قائل هستند.

 

لیبرالیزم در کنار اینکه یک نظریه[9] است، یک مکتب[10] فکری و فلسفی و یک پارادایم[11] به‌شمار می‌رود که نظریه‌های مختلفی در دل آن و ذیل آن قرار می‌گیرند. مانند لیبرالیزم کلاسیک، نئولیبرالیزم و نگرش فراملّی‌گرایی.

وجوه مشترک همۀ نظریه‌های پارادایم لیبرالیزم: ← 1) تکثّرگرایی؛  2) خِرَدگرایی؛  3) امنیت، صلح و شادکامی؛  4) امکان همکاری بین‌المللی؛  5) وابستگی متقابل؛  6) اهمیت دادن به نهادهای بین‌المللی؛  7) اهمیت قدرت نرم (برعکس قدرت سخت‌افزاری رئالیست‌ها)

 

به رویکرد لیبرالیزم در روابط بین‌الملل، «تکثرگرایی[12]» هم می‌گویند. ← بدلیل توجه به تکثر و تعدد بازیگران بین‌المللی فراتر از دولت‌ها + و همچنین توجه به «قدرت اقتصادی» در کنار «قدرت نظامی».

 


 

 انگاره‌های لیبرالیزم 

①  تکثرگرایی دولت‌ها تنها کنشگران (بازیگران) بین‌المللی نیستند و (برخلاف دولت‌محوریِ رئالیست‌ها) نظام بین‌الملل بازیگران غیردولتی مانند سازمانهای بین‌المللی، شرکتهای چندملیتی، افراد، گروه‌ها، احزاب فراملّی، گروه‌های ذی‌نفوذ، جنبش‌های بین‌المللی و... نیز در روابط بین‌الملل نقش‌آفرین هستند. پس نظام بین‌الملل بصورت چندمحوری[13] است. در نتیجه؛ قدرت در جهان، میان بازیگرانِ چندگانه تقسیم شده است ⇐ پس توزیع قدرت در نظام بین‌الملل تقریباً برابر است و مراکز قدرت در جهان پخش‌شده است.

②  دولت‌ها بازیگران یکپارچه و یکدست نیستند از شبکه‌ای از بازیگران فروملّی متعددی تشکیل شده‌اند که در تعیین منافع ملی مؤثرند. پس 1) سیاست خارجی، ادامۀ سیاست داخلی است؛ 2) منافع ملی، تقسیم‌پذیر است (یعنی مستقل از تصمیم‌گیرندگان نیست و بازیگران فروملّی در آن نقش دارند)؛ 3) سیاستگذاریِ خارجی نیازمند چانه‌زنی و مصالحۀ بازیگران فروملّی است.  (لیبرالیزم رویکردی «از درون به بیرون» است یعنی امور درون‌زاد ⇐ امور برون‌زاد را تعیین می‌کنند.)

③  روابط بین‌الملل قابلیت تغییر و تحول و امکان تحول و بهبود را دارد.

④  موضوع روابط بین‌الملل (و دستور کار سیاست خارجی) ← تنها به امنیت نظامی محدود و منحصر نمی‌شود، بلکه موضوعات متعدد و متکثر دارد (مانند موضوعات اقتصادی، رفاهی، اجتماعی)

⑤  نقش نیروی نظامی کاهش یافته است و «قدرت نظامی»، قابلیت تبدیل به سایر منابع قدرت را از دست داده است.

⑥ رابطه میان کشورها بصورت «وابستگی متقابل» است ⇐ پس روابط بین‌الملل بصورت همکاری‌جویانه و مسالمت‌آمیز است.

پس لیبرالیزم به «همکاری» بسیار خوش‌بین است. (اینکه هر اندازه همکاری میان دولت‌ها بیشتر↑ باشد به همان نسبت، منازعات میان دولت‌ها کمتر می‌شود ⇐ در نتیجه صلح و امنیت بین‌الملل بوجود می‌آید.)

همکاری‌ها ممکن است نخست به‌گونۀ اقتصادی باشد ↶ سپس به بخش‌های فرهنگی و سیاسی و امنیتی هم گسترش می‌یابد.

پس نه انسان، گرگِ انسان‌هاست و نه روابط بین‌الملل به‌شکل منازعه است، بلکه همۀ بازیگران بین‌المللی، به آیندۀ خودشان خوش‌بین هستند (امید و آرزو برای جهان صلح‌آمیز)؛ آینده‌ای که در آن صلح و امنیت وجود خواهد داشت (همواره سایۀ آینده[14] را بر فراز خویش می‌بینند.)

چرا که از گذشتۀ جوامع بشری پند و اندرز می‌گیرند، اینکه جنگ‌ها سبب هزینۀ بسیار، نابسامانیها، کشتارها، ناامنی‌ها، فقر و ویرانی‌های بسیاری می‌گردد. ⇐ در نتیجه بسوی تسلیحات متعارف و نامتعارف و مسابقۀ تسلیحاتی نمی‌روند.

پس جنگ و منازعه یک استثناء و ناهنجاری است و نه یک پدیدۀ طبیعی ← با گسترش نظام لیبرال دموکراسی، توسعۀ تجارت آزاد، و هادهای بین‌المللی می‌توان از آن جلوگیری کرد یا کاهش داد.

⑦  هر تعاملی (کنش و واکنشی) در نظام بین‌الملل ⇐ سبب ایجاد رویه[15]‌ای برای حل‌وفصل مشکلات و چالش‌های خودشان می‌شود. (مثلاً پس از جنگ جهانی اول، برای تأمین صلح و امنیت بین‌الملل، اقدام به ایجاد یک نهادی بین‌المللی بنام جامعۀ ملل[16] کردند.)

⑧  منطق حاکم بر نظام بین‌الملل آنگونه که رئالیست‌ها می‌گویند «آنارشیک» نیست بلکه بصورت پیچیدگی[17] است، که این پیچیدگی و پراکندگیِ بازیگران و زمینه‌های بازی و کنش آنها، با هرج‌ومرج فرق دارد (اگرچه اقتدار مرکزی وجود ندارد اما این بمعنای عدم وجود قواعد و قوانین بین‌المللی نیست دولتها براساس عرف و رویه‌های بین‌المللی و اصول رفتار متقابل همدیگر را تحمل می‌کنند)؛ و بین موضوعات و رویدادهای مختلف در جهان یک پیوند[18] وجود دارد و موضوعات مختلف با هم در ارتباط هستند. یعنی یک رویداد در یک نقطه از جهان، تأثیر خودش را بر مناطق دیگر خواهد گذاشت (بحران در غرب آسیا سبب افزایش قیمت نقت در جهان  /  یا ساخت سد آسوان روی نیل سبب رونق کشت پنبه در مزارع مصر گردید و با اعتراض پنبه‌کاران امریکایی روبروی کاخ سفید همراه گردید در نتیجه مصری‌ها قرارداد ساخت آنرا با شوروی ادامه دادند.) بدلیل همین ارتباط و پیوند کشورها سراغ همکاریهای اقتصادی و سیاسی می‌روند ⇐ تا صلح و امنیت تأمین گردد.

 

 لیبرالیزم اقتصادی 

لیبرالیزم اقتصادی، بخشی از رویکرد اقتصاد سیاسی (تعامل و تأثیر متقابل اقتصاد و سیاست بر هم) می‌باشد.

از نظر لیبرالیزم اقتصادی ← نظام اقتصادیِ لیبرال (تجارت آزاد در درون و سطح بین‌الملل) ⇐ سببِ اتخاذ سیاست خارجیِ صلح‌طلب و امنیت بین‌الملل می‌گردد.

مسیر:

اقتصاد لیبرال (تجارت آزاد) ⇐ سببِ رفاه اقتصادی سبب دموکراسی ⇐ سببِ سیاست خارجیِ همکاری‌جویانه و صلح‌آمیز

دلایل:

1) مهمترین انگیزۀ رفتار خارجی دولت‌های مدرن ← کامیابی اقتصادی (:یا رفاه مادّی مردم)

2) کشورهای دارای رفاه ← راضی از وضع موجود در نتیجه محافظه‌کار : صلح‌جو (علت بسیاری از منازعات: کسب ثروت است پس اگر کشورها از پیش، توسعه‌یافته و ثروتمند باشند ⇐ انگیزه برای ستیزه ندارند.)

3) وقوع جنگ ⇐ مستلزم خسارات و هزینه‌های بسیاری است که برای کشورهای توسعه‌یافته توجیه‌پذیر نیست. (: اولویت رفاه اقتصادی بر امنیت نظامی)

4) نظم اقتصادی لیبرال ← سببِ افزایش وابستگی متقابل اقتصادی میان کشورها می‌شود ایجاب سیاست خارجیِ صلح‌طلب می‌شود (در شرایط وابستگی متقابل ← وسوسۀ توسعه‌طلبی کاهش می‌یابد.)

 


 

چهار محور اصلی لیبرالیزم: ← صلح دموکراتیک[19]؛  فراملّی‌گرایی[20]؛  تجارت جهانی، ارتباطات و وابستگی متقابل؛  ❹ نهادگرایی لیبرال (نئولیبرالیزم)؛

 

 صلح دموکراتیک 

کانت ← با گسترش دولت‌های برخوردار از قوانین اساسیِ جمهوری‌خواهانه می‌توان یک «فدراسیون صلح[21]» بنا نهاد ⇐  تا به صلح جاوید[22] رسید (نظریۀ صلح مردم‌سالارانه)

افرادی مانند ایمانوئل کانت[23] (و بعدها مایکل دویل[24]) بر این باور بودند که میان دو دموکراسی در دویست سال گذشته تا کنون، جنگی رخ نداده است. پس دموکراسی‌ها (لیبرال دموکراسی‌ها) با هم نمی‌جنگند یا بندرت می‌جنگند. در نتیجه؛ برای اینکه به صلح و امنیت برسیم، همۀ کشورها باید به شیوۀ دموکراسی اداره شوند.

به چند دلیل:

1) هم بخاطر فرهنگ چانه‌زنی[25] میان مردم و میان دولت‌های دموکراسی با هم؛

2) و هم بخاطر حلّ چالش‌ها با سازش[26]

3) و هم بخاطر هزینه‌هایی که بجای آموزش و بهداشت و رفاه، صرف جنگ و تجهیزات و بازسازی خرابی‌ها می‌شود.

4) و هم بخاطر ساختار نظام مبتنی بر دموکراسی (مجلس و کابینه و رویه‌ها و نهادهای نظارت و کنترل) یعنی پیچیدگی فرآیند تصمیم‌گیری (پس میان ساختار داخلی کشور و سیاست خارجی، پیوند پایداری وجود دارد.)؛

پس سطح تحلیل نظریۀ لیبرالیزم ← کشورها هستند. (در قانون اساسی امریکا آمده که اگر رئیس جمهور قصد جنگ با کشوری را دارد باید ظرف 48 ساعت به کنگره اطلاع دهد و ظرف حداکثر 60 روز باید نیروها را خارج کند. ← یعنی علناً و به‌شکل غیرمستقیم در قانون اساسی این کشور مسئلۀ جنگ تجویز شده است: "چنانکه درگیر شد" یعنی غیرمستقیم به رئیس جمهور میگوید اگر صلاح دیدی درگیر شو! بعد به کنگره اطلاع بده! امروزه ظرف دو ماه می‌شود شخم زد یک کشور را!!! چیزی که در قانون اساسی هیچ کشور دیگری نیست.)

نقد: جنگ روسیه و اوکراین! یا جنگ رژیم صهیونیستی و لبنان!

 

در مورد علت ایجاد جنگ:

ریچارد کوبدن[27] تأکید روی: ماهیت انسانی — علت جنگ و صلح: دخالت حکومت‌ها

وودرو ویلسون[28]  تأکید روی: دولت — علت جنگ و صلح: ماهیت غیردموکراتیک بین‌الملل

جان هابسون[29]  ←  تأکید روی: ساختار نظام بین‌الملل — علت جنگ و صلح: ساختار موازنۀ قوا

 

 فراملّی‌گرایی 

کسانی مانند کئوهین[30] و نای[31] ← یک فراملّی‌گرایی میان بازیگران روابط بین‌الملل (دولتی و غیردولتی) حاکم است.

اگر روابط اقتصادی میان کشورها گسترش یابد ⇐ نگرش میان دولت‌ها و بازیگران غیردولتی نسبت به دولت‌های دیگر تغییر می‌کند.

اصولاً از نظر لیبرالیست‌ها ← مطالعات اقتصادی سیاسی بین‌الملل، در کانون موضوعات روابط بین‌الملل قرار دارد و بر مطالعات امنیت ملی اولویت دارند.

 

 تجارت جهانی، ارتباطات 

کسانی مانند وولف[32]، آنجل[33] و زیمرن[34] در زمینۀ تجارت جهانی نظریه‌پردازی کردند ← اینکه هر اندازه تجارت میان کشورها گسترش یابد با این همکاریِ بیشتر، میزان منازعات میان دولت‌ها کمتر می‌شود، در نتیجه ⇐ صلح و امنیت بین‌المللی فراهم خواهد شد.

در نتیجه دیگر روابط بین‌الملل (آنگونه که رئالیست‌ها معتقدند) به‌گونۀ جمع جبری صفر[35] یعنی دستاوردهای نسبی[36] نخواهد بود (بُرد من به‌معنای باخت تو نیست/ آنچه من بدست می‌آورم را مقایسه می‌کنم با میزانی که شما بدست می‌آوری.)؛    بلکه به‌گونۀ جمع جبری متغیر[37] است یعنی طی همکاری متقابل و وابستگی متقابل میان کشورها، هر دولتی به میزان توانایی و تلاش خودش سود می‌برد یعنی به‌گونۀ دستاوردهای مطلق[38] است (بُرد–بُرد : دیگر مقایسه نمی‌کند که شما چه بدست آوردی).

 

 نهادگرایی نئولیبرال و نظریۀ وابستگی متقابل 

در دهۀ 1960 و 1970 تغیراتی در نظام بین‌الملل بوجود آمد که دگر نظریات سنتی نمی‌توانست به تفسیر آنها بپردازد. برای نمونه پس از روند استعمارزدایی و برنامه‌های استعمار فرانو، شاهد پیدایش افزایش شمار کشورها هستیم، همچنین بحث تنش‌زدایی میان دو ابرقدرت را داریم (روند استالین‌زدایی پس از روی کار آمدن خروشچف) و یا مسایلی مانند محیط زیست یا مسئلۀ درهم‌تنیده شدن سیاست و اقتصاد و... همۀ اینها ⇐ سبب پیدایش نظریۀ وابستگی متقابل[39] یا نهادگراییِ نولیبرال[40] گردید.

 

مفهوم وابستگی متقابل: نظام بین‌الملل دارای کنشگران مختلفی است، همۀ این اعضا با یکدیگر رابطه دارند و این روابط به‌گونۀ وابستگی متقابل است یعنی چیزی می‌دهیم و دربرابر چزی می‌گیریم. (بیشتر در زمینۀ اقتصاد و صنعت و کشاورزی مطرح است. یعنی برداشتن موانع تجارت آزاد)

 

کسانی مانند میترانی[41] (پدرخواندۀ کارکردگرایی[42]) ← دولت‌ها باید از پوستۀ ضعفِ حاکمیت خارج بشوند و تن بدهند به همکاری‌های بین‌المللی. بهترین همکاری بین‌المللی نیز همکاری‌های اقتصادی است.

اما به باور ارنست هاس[43] (پدرخواندۀ نوکارکردگرایی[44]) ← همکاری فقط در بخش اقتصادی نیست و به بخش سیاسی هم سرایت (سرریز[45]) می‌کند، مانند اتحادیۀ اروپا که نخست «جامعه زغال‌سنگ و فولاد اروپا[46]» 1951 بود.

 


نوکارکردگرایی ← تلاش برای تلفیق آرای مکتب کارکردگرایی + با مکتب فرانکفورت

نوکارکردگرایی بیشتر از کارکردگرایان اولیه به نهادسازی می‌پردازند. بقول میترانی آنها را ← کارکردگرایان فدرال می‌خواند.

(تمرکز هر دو نظریه بر روی همگرایی است)


 


[1] . John Locke

[2] . Jean–Jacques Rousseau

[3] . Immanuel Kant

[4] . Alfred Eckhard Zimmern

[5] . Thomas Woodrow Wilson

[6] . Bertrand Arthur William Russell

[7] . Robert Keohane

[8] . Joseph Nye

[9] . Theory

[10] . School

[11] . Paradigm

[12] . Multi–centric

[13] . Multi–centric

[14] . Shadow of future

[15] . Measurement

[16] . League of Nations Union (LNU)

[17] . Complexity

[18] . Linkage

[19] . Democratic peace

[20] . Transnationalism

[21] . Foeduspacificum‌

[22] . Perpetual peace

[23] . Immanuel Kant

[24] . Michael Doyle

[25] . Bargaining

[26] . Compromise

[27] . Richard Cobden

[28] . Thomas Woodrow Wilson

[29] . John Atkinson Hobson

[30] . Robert Keohane

[31] . Joseph Nye

[32] . Leonard Woolf

[33] . Norman Angell

[34] . Alfred Zimmern

[35] . Zero–sum

[36] . Relative gains

[37] . Variable sum

[38] . Absolute gains

[39] . Interdependence

[40] . Neoliberal institutionalism

[41] . David Mitrany

[42] . Functionalism

[43] . Ernst Bernard Haas

[44] . Neofunctionalism

[45] . Spill–Over

[46] . ECSC (European Coal and Steel Community)


بخش : سایر دروس
برچسب : , , , , , , ,
۳۹ ✏️