www.intRel.Politics.Blog

«نظریه رئالیسم در روابط بین الملل»

 رئالیزم کلاسیک 

(واقع‌گرایی سنتی) 

رئالیست‌ها (بر خلاف ایده‌آلیست‌ها) ← به بایدها و نبایدها کاری ندارند (یعنی مهم نیست که دنیا چگونه باید باشد) بلکه با هست‌ها کار دارند. پس بجای نفی چالش‌های دنیا (مثل جنگ) باید واقعیت‌ها را پذیرفت و به دنبال منافع ملی خود و افزایش قدرت خود باشیم و قدرت دیگران را محدود کنیم مثلاً با برقراری موازنۀ قوا.

 

از نظر رئالیست‌ها (برخلاف ایده‌آلیست‌ها) ← سیاست: هنر «ممکنات» است نه هنر خوب حکومت کردن. و سیاستمدار برای تأمین منافع ملی کشورش، باید هر کار ممکنی را انجام دهد ولو اعمال غیراخلاقی. (از نظر رئالیست‌ها، قهرمان بزرگ، همیشه دیپلمات موفق است.)

از نظر رئالیست‌ها آدمی، موجودی بدذات و شرور است که هیچ امیدی به تغییر سرشت و کمال‌پذیری او نیست.

 

بنابراین رئالیزم (برخلاف ایده‌آلیزم) نظریۀ جنگ‌محور است و منازعه و جنگ را اصل می‌داند و صلح (فقدان جنگ) را یک استثناء و عارضه می‌پندارد.

 

رئالیزم یک مکتب فکری (و برخلاف ایده‌آلیزم) یک نظریۀ منسجم است که به باور خودشان، آرای آنها ریشه در اندیشه‌های فلاسفه‌ای چون ماکیاولی[1] و هابز[2] و نیز آرای تاریخ‌نگارانی چون توسیدید[3] (در کتاب «تاریخ جنگ پلوپونزی[4]») در 27 قرن پیش دارد.

در واقع؛ رئالیزم ابتدا بصورت فلسفی و اندیشۀ سیاسی وجود داشت و بعدها در مطالعات روابط بین‌الملل وارد شد.

رئالیزم پس از پیمان صلح وستفالی در سال 1648 بصورت حکمت مقبول در روابط بین‌الملل درآمد و دو دورۀ طلاییِ موازنۀ قوا (از 1648 تا 1789 انقلاب فرانسه و آغاز حملات ژاکوبن‌ها و بعد ناپلئون) و از 1815 کنگرۀ وین تا 1914 آغاز جنگ جهانی اول) در اروپا موضع رئالیزم را تقویت کرد.

پس از آغاز جنگ جهانی اول و شکست موازنۀ قوا، شاهد شکست رویکرد رئالیزم در روابط بین‌الملل بودیم. در نتیجه، مابین و جنگ جهانی، رئالیزم از سوی ایده‌آلیست‌ها به چالش کشیده شد.

اما با آغاز جنگ جهانی دوم، که بمنزلۀ ناکارآمدی ایده‌آلیزم تلقی گردید، مجدداً رئالیزم بعنوان نظریۀ غالب مطرح شد.

رئالیزم، همچنان سنت غالب، برتر و چیره در روابط بین‌الملل است.

 


تولد نظریۀ رئالیزم کلاسیک را به سال 1939 با انتشار کتاب «بحران بیست ساله»[5] توسط ادوارد هالت کار[6] می‌دانند که در مقایسۀ آرای ایده‌آلیزم و رئالیزم نگاشته شد و به تشریح هر دو رهیافت می‌پرازد. (اِی اچ. کار، تحت تأثیر آرای کارل مانهایم، تحلیلی مارکسیستی از ایدئولوژی داشت.)

همچنین رئالیست‌هایی چون هانس یوآخیم مورگنتاو[7]، فردریک شومان[8]، رینهولد نیبور[9]، گئورگ شوارتزنبرگر[10]، جرج اف. کنان[11]، مارتین وایت[12] و ... به بسط تئوریک رئالیزم پرداختند.

اما کتاب «سیاست میان ملت‌ها[13]» اثر مورگنتاو[14] بصورت اثر بلامنازع و اصلی در رئالیزم کلاسیک درآمد و نظریۀ واقعگرایی سیاسی بصورت یک نظریۀ مدوّن در روابط بین‌الملل تبیین گردید. (رئالیزم را بصورت «نظریه» در آورد) به همین خاطر مورگنتاو به پدر رئالیزم نامور است.

 


 

 اصول رئالیزم از نظر مورگنتاو: 

مورگنتاو در ابتدای کتاب « سیاست میان ملت‌ها» که انجیل رئالیزم بشمار می‌رود، شش اصل رئالیزم را بصورت قوانین واقعگرایی مطرح می‌کند که بسیار مهم هستند:

❶  بر سیاست نیز مانند جامعه، قوانین عینی حاکم است. این قوانین عینی، پایدار و ثابت (بصورت فرامکانی و فرازمانی) هستند و مستقل از خواست و ارادۀ انسان هستند. پس یک نظریه‌پرداز، قوانین سیاست را کشف می‌کند نه اینکه آنرا وضع کند. (وضع‌شده و در اختیار انسان نیست.)

❷  چراغ راهنمای کشورها در سیاست خارجی، «منافع ملی» است که برحسب «قدرت ملّی» تعریف می‌شود. همۀ کشورها دنبال تأمین منافع ملی هستند. (منافع ملی را هم ⇒ قدرت ملی تعیین می‌کند.)

❸  منافع ملی، مقوله‌ای عینی و با اعتبار عام (جهانشمول) است و معنایی ثابت و قطعی و لایتغیر ندارد. مصادیق منافع ملی متفاوت است. اما هدف آن همیشه «بقا»[15] است.

از نظر رئالیزم، «بقا» ⇐ پیش‌شرط حصول به کلیۀ هدف‌های ملی است.

از آنجا که رئالیزم مکتبی محافظه‌کارانه است (اولویت اصل بقا)، حامیان حفظ «وضع موجود»[16] و مخالفان انقلاب دائمی در روابط بین‌الملل از آن استقبال می‌کنند.

نکتۀ تستی: منافع ملی از دیدگاه ذهنی‌گرایان و عینی‌گرایان ← خودمحورانه است.

❹  اخلاق از سیاست جدا است. بعبارتی؛ یک سیاستمدار نباید ارزش‌های اخلاقی خود را در سیاست دخیل کند. در نتیجه؛ برای تأمین منافع ملی و ارتقای قدرت ملی، باید هر کاری را انجام داد ولو اینکه آن کار غیراخلاقی باشد و مخالف ارزش‌های اخلاقِ خودش باشد؛ چرا که هر تصمیمی که برپایۀ منطقِ هزینه–فایده صورت بگیرد، اخلاقی نیز هست (:اصل جدایی سیاست از اخلاق) پس اخلاقیات در سیاست بین‌الملل نقشی ندارد. (اخلاق البته می‌تواند ابزاری برای رسیدن به منافع ملی باشد مانند حملۀ امریکا به عراق و افغانستان با هدف اِعلامیِ برقراری صلح و دموکراسی!)

❺  هیچ کشوری حق تحمیل نظام اخلاقیِ خود را بر روابط بین‌الملل ندارد (حق ندارد ارزش‌های خود را به مثابۀ ارزش‌های بین‌المللی قلمداد کند، که همه براساس آن رفتار کنند.) پس کشورها مُحق هستند تا منافع ملی خود را پیگیر باشند.

❻  سیاست هم مانند اقتصاد و اخلاق و حقوق، یک حوزۀ مستقل است و قواعد و قوانین خاص خودش را دارد. همانطور که در اقتصاد، پول رایج است، در سیاست و روابط بین‌الملل نیز «قدرت» مبادله می‌شود و وجه رایج است. و قدرت هم بیشتر نظامی است، (یعنی از نظر رئالیزم، با قدرتِ نظامی می‌توان همه کاری کرد.)

 


 

 انگاره‌ها (مفروضات) رئالیزم: 

①  قدرت‌محوری[17] از نظر آنها اساس روابط بین‌الملل، قدرت است و همۀ کشورها در پیِ بیشینه‌سازی قدرت خود هستند. به همین خاطر نام دیگر رئالیزم را سیاست قدرت[18] می‌نامند. قدرت‌محوری در رئالیزم، ریشه در اندیشه‌های ماکیاولی دارد، اینکه جنگ، همزاد انسان است؛ جنگ طبیعی (مشترک میان انسانها و حیوانات) برای بقا + و جنگ سیاسی (مخصوص انسان) که ⇒ معلولِ جاه‌طلبی و بلندپروازی انسان است. 

قدرت در روابط بین‌الملل یعنی: توانِ به تمکین واداشتن دیگران.  

به همین روی مورگنتاو سیاست: را مبارزه‌ای برای کسب و ازدیاد قدرت می‌داند و

کی. جی. هالستی[19] نیز سیاست را: حوزۀ تأمین امنیت از طریق کسب قدرت می‌داند.

از آنجا که روابط اصلی در سطح بین‌الملل میان دولت‌ها است، رئایست‌ها این تماس را شبیه تماس میان توپ‌های بیلیارد می‌دانند. توپ‌هایی که با رنگ‌ها و وزن عددی متفاوت در سطح میز با یکدیگر در تعامل هستند، در نتیجه، رویکرد رئالیستی را شبیه مدل بازی بیلیارد می‌دانند. (آنچه هویت دولت‌ها ⇒ را می‌سازد هم ارضی است و هم خون و تعلقات است.)

②  دولت‌محوری[20] دولت‌ها بازیگران اصلی روابط بین‌الملل هستند و بازیگران دیگر نقش مستقیمی در بازی بین‌الملل ندارند. دولت‌محوریِ در رئالیزم نشأت گرفته از اندیشه‌های توماس هابز است، اینکه انسان‌ها در وضع طبیعی بسر می‌برند و «هر انسانی، گرگ انسان دیگر است: و ترس از کشته شدن + و عشق به زنده ماندن ⇐ سبب می‌شود طیِ یک قراردادی بدنبال راهکار ایجاد نهاد و سازمانی بنام لویاتان (غول دریایی) یا حکومت مطلقه باشند تا در ازای دادن آزادی‌های خود به دولت، دولت مسئول تأمین امنیت آنها باشد.

  بی‌نظمی بین‌الملل (آنارشی[21]) ← به معنای فقدان نظم، بی‌نظمی و هرج‌ومرج نیست، بلکه به این معناست که در سطح بین‌الملل، مانند داخل کشورها، ما یک حکومت مرکزی و اقتدار مرکزی نداریم، پس تقریباًشبیه وضع طبیعی است که طی قراردادی به تأمین نظم توسط دولت انجامید، اما چنین قراردادی در عرصۀ بین‌الملل منعقد نشده است؛ پس همچنان سایۀ جنگ بر سر کشورها وجود دارد.

  موازنۀ قوا[22] گفته شد که کشورها حق افزایش قدرت خود را دارا هستند، و با قانون و اخلاق هم نمی‌شود آنرا محدود کرد (آنگونه که ایده‌آلیست‌ها می‌پندارند)، حال در شرایط آنارشیِ بین‌الملل، راه حل چیست و چگونه می‌توان به امنیت و صلح رسید؟ به باور رئالیست‌ها ← پادزهر قدرت، قدرت است. یعنی کشورها در شرایط خودیاری[23] و حق افزایش قدرت خود، زمانی بسوی جنگ نمی‌روند که قدرتی دیگر در برابر آنها ایجاد نوعی توازن نماید (مانند توازن قوا در زمان جنگ سرد) (هر چند در یک نظام خودیاری، بسیار دشوار است که بتوان به همکاری دست یافت.) در یک نظام خودیار، موازنۀ قدرت، حتی در نبود سیاست آگاهانه و برنامه‌ریزی شده نیز (خواه ناخواه) ظاهر خواهد شد.

  کشورها (دولت‌ها) بازیگران یکپارچه و عاقل[24] هستند علیرغم وجود بازیگران فروملی در داخل کشورها، بازیگران روابط بین‌الملل یعنی دولت‌ها، در سطح بین‌الملل متأثر از آن گروهها عمل نمی‌کنند. بعبارتی؛ سیاست خارجی کشورها که براساس تصمیمات رهبرانِ آن دولتها عمل می‌کند بصورت یک کلّ واحد و نه متأثر از بازیگران سیاسی و احزاب و گروههای ذینفوذ[25] و بوروکراسی‌های کشورها.  همچنین این رهبران، در تصمیم‌گیری سیاست خارجی، بصورت عاقلانه عمل می‌کنند. (عقلانیت ابزاری: یعنی تحلیل هزینه و سود:فایده؛ یعنی انجام عملی که کمترین هزینه و بیشترین سود را در پی داشته باشد.) به همین خاطر، اساس نظریۀ رئالیزم، ← عقلانیت است.

⑥  نقش حاشیه‌ای سازمان‌های بین‌المللی[26] ← طبعاً وقتی دولت‌ها را بازیگر اصلی روابط بین‌الملل بدانیم، دیگر بازیگران روابط بین‌الملل از جمله سازمان‌های بین‌المللی را در حاشیه قرار خواهیم داد. سازمان‌های بین‌المللی تابعی از قدرت کشورها و منعکس‌کنندۀ توزیع قدرت در سطح بین‌الملل هستند و خود حیات مستقلی ندارند؛ پس نقش بسیار حاشیه‌ای دارند.


عمده‌ترین انتقادات به رئالیزم، در دهۀ 1970 در ارتباط با وابستگی متقابل و نوسازی، از سوی ژوزف نای[27] و رابرت کئوهین[28] مطرح گردید.

 


[1] . Niccolò di Bernardo dei Machiavelli

[2] . Thomas Hobbes

[3] . Thucydides

[4] . History of the Peloponnesian War

[5] . The Twenty Years' Crisis  بحران بیست ساله: ۱۹۱۹۱۹۳۹: مقدمه‌ای بر مطالعۀ روابط بین‌الملل

[6] . Edward Hallett Carr

[7] . Hans Joachim Morgenthau

[8] . Frederick Schuman

[9] . Reinhold Neibuhr

[10] . Georg Schwarzenberger

[11] . George Frost Kennan

[12] . Martin Wight

[13] . Politics Among Nations: The Struggle for Power and Peace  سیاست میان ملت‌ها: تلاش در راه قدرت و صلح

[14] . ریشۀ آرای مورگنتاو نیز در جامعه‌شناسی ماکس وبر قرار دارد.

[15] . Survival

[16] . Status quo

[17] . Power–oriented / Statism

[18] . Power politics

[19] . Kalevi Jaakko Holsti هالستی (Ole)اندیمشند فنلاندی–کانادایی بهمراه برادر بزرگترش اوله

[20] . State–centric

[21] . Anarchy

[22] . Balance of power

[23] . Self–help

[24] . {Integrity & Rationality}

[25] . Interest groups

[26] . {Int.org. on the sidelines}

[27] . Joseph Nye

[28] . Robert Keohane

 


بخش : سایر دروس
برچسب : , , , , , , ,
۴۹ ✏️